آبیشالوم مردم را بسوی خود فراخواند و قوم برخاستند و شورش بالا گرفت، آشوب گسترده ای بر اورشلیم حاکم شد و بیم آن می رفت که تر و خشک را نابود سازد. داوود از جریان آگاه شد و بر او گران آمد که فرزندش علیه وی قیام کند. اما خویشتنداری کرد و به اطرافیان خود گفت؛ بیائید از شهر خارج شویم تا از غضب آبیشالوم در امان باشیم. داوود و اطرافیان او با عبور از نهر اردن به بالای کوه زیتون پناه بردند.
عده ای به فحاشی داوود پرداختند و با حرف های نامربوط او را ناراحت ساختند.
داوود به درگاه خدا شتافت و دست به تضرع برداشت و از خدا خواست وی را از این ناراحتی نجات دهد و این بلایی که او را احاطه کرده است از او برطرف گرداند. آنگاه که داوود اورشلیم را رها کرد و از آن خارج شد، آبیشالوم وارد شهر شد و زمام امور را به دست گرفت.
داوود ناچار فرماندهان خود را فرستاد و به آنان سفارش کرد که این آشوب را با عقل و تدبیر کنترل نمایند و حتی الامکان در سلامت فرزندش آبیشالوم سعی نمایند، ولی سرنوشت فرزند داوود غیر از خواسته پدر مهربان بود. فرماندهان لشکر داوود بر آبیشالوم مسلط شدند و راهی غیر از قتل او نیافتند. لذا او را کشتند و آشوب فرو نشست و مردم نفس راحتی کشیدند.